تمام جاده،
یاس های بن بستِ لاله،
وپنجره اتاقت را
درون چمندانم جا داده ام
تو می مانی و
جواب
ابر سفیدی که آسمانِ آبی به آغوش کشیده
تمام جاده،
یاس های بن بستِ لاله،
وپنجره اتاقت را
درون چمندانم جا داده ام
تو می مانی و
جواب
ابر سفیدی که آسمانِ آبی به آغوش کشیده
زندگی،صدایم کن...
نه از عمق نگاه چشمانی اشک آلود
و آهی سرد
که چشم برهم زدنی
ویرانم کند
ومرا ببردآهی
به هیاهوی بی رحم روزهایت
...
این بار
صدایم کن
از حقیقتی که انتظارم را می کشد
میان ثانیه هایی که
رج به رج خوشبختی می بافدو
نسیمی که طراوت به تنم می پوشاند.
هدیه ام از تولد
گریه بود
خندیدن را تو به من آموختی
سنگ بوده ام
تو کوهم کردی
برف بوده ام
تو آبم کردی
آب می شدم
تو خانه دریا را نشانم دادی
می دانستم گریه چیست
خندیدن را
تو به من هدیه کردی.
"شمس لنگرودی"
تنهاییم به رنگ پیراهنت
به رنگ آسمان
آبی ست
تنهاییَم به ارتفاع بلند ترین کوه ها
و به عمق دریاهاست
تنهاییم به وسعت کویری که چشمانت
بر آن نبارید
و به زیبایی ماه در قاب شب
...
تـمام تنهاییَم به اندازه دنیا اما...
برای تو
یک قدم
در آن جایی نیست.