ماهور

مشخصات بلاگ

بعد از متلاشی شدن وبلاگ ماهور در بلاگفا به اینجا مهاجرت کردم.

ماهور وبلاگییه که میتونید شعر،داستان،متن های ادبی و هنری که انتخاب میکنم ،دنبال کنید.

آخرین مطالب
  • ۹۴/۱۲/۱۴
    ...
  • ۹۴/۱۱/۱۳
    تو
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۴/۱۲/۱۴
    ...
  • ۹۴/۱۱/۱۳
    تو
آخرین نظرات
  • ۲۲ فروردين ۹۵، ۱۲:۰۷ - محسن رحمانی
    لایک.

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

 هی میخوام بنویسمشونو تنبلی نمیذاره...
الان که دارم مینویسمشون، هی پاکشون میکنم...
مدتییه  با شعرام درگیرم... نیازمند دعا های شمام برای اینکه یه وقت با این شعرا دعوام نشه کار به قهر نکشه که اونو نمیشه کاریش کرد...
این ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشته‌ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی‌تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده‌ی توام
خانه‌ام
در مرز خواب و بیداری‌ست
زیر پلک کابوس‌ها
مرا ببخش اگر دوست‌ات دارم
و کاری از دستم بر‌نمی‌آید

"رسول یونان"






  • رباب ...

همیشه من و وقت با هم مشکل داریم...یا اون از من خوشش نمیاد یا من حواسم به اون نیست....نمیدونم قضیه چیه...فقط میدونم همیشه وقت کم میارم...وقت کم دارم...وقت ندارم ...و حالم از همه این جمله ها به هم میخوره...



میخوام از این جمله ها و فکر این که، کمه...کم دارمش ...کم میارمش خودمو دووووووره دووووور کنم ببینم چه اتفاقی میوفته، آیا این فرصت گرانقدر با ما رفیق میشه یا نه...




جناب محمد علی بهمنی عزیز  میفرمایند:



زمان را نمیتوانم 

متوقف 

کنم

 گاهی

 زمان 

متوقفم میکند.


  • رباب ...

  گاهی تو زندگی یه چیزایی اتفاق میوفته که ناخواسته دیگه آدم زندگی نمیکنه دیگه دوست داشتنیاش براش جلوه نداره ،بهانه های زندگیشو به باد رفته میبینه ...

  مثل من تو همین چند ماهه گذشته که هیچ چیزی خوشحالم نمیکرد و زندگی رو به کلی تعطیل کرده بودم شبیه یه شهر زلزله زده بودم که هیچی واسه زندگی نداره و همه چیزو باید دوباره توش ،از نو ساخت ...یه روز تو محل کار داشتم به این فکر میکردم که چقدر مُردم فقط دارم نفس میکشم ولی زندگی نمیکنم...با خودم گفتم تا کی میخوام همینجور ادامه بدم ...

  دیدم نمیشه ، یه تصمیم جدی گرفتم برای زندگی کردن ،برای واقعی نفس کشیدن...

دلم برا خودم تنگ شده بود...برگشتم ،خیلی سخت بود ولی برگشتم و یه برنامه حسابی برای کارام ترتیب دادم ، دقیقا تو همین روزا بود که خدا وقتی دید آدم شدم بهم یه هدیه ی گُنده داد... تو رو 

اومدی و یه انرژی فوق العاده شدی برای زندگی دوبارم... حالم باهات بهتر شد ... خوب موقعی تابیدی ،زندگیمو روشن کردی ...

فکر کنم آلبر کامو بود که میگفت اسم هر وابستگی رو عشق نذارین و اینو مطمئنم خودم گفتم که به هر رابطه بی سرو تهی اسم عشق نذاریم که کلمه ها حرمت دارن و فردای قیامت یقمونو میگیرن که چرا دروغ معنیم کردی...چرا به دروغ ازم استفاده کردی...


اشتباه نکن

نه زیبایی تو

نه محبوبیت تو

مرا مجذوب خود نکرد

تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی

من عاشقت شدم

         "شمس لنگرودی"



رباب

  • رباب ...

بین همه گلا نرگس به نظرم شاهکار میکنه که تو سرمای زمستون از دل خاک سرد میشکفه اونم با لبخند...

گل یخ هم تو زمستون میشکفه ولی برگاشو از خودش دور میکنه و خودشو شاخش تنهان ولی نرگس با یه ایستادگی و مقاومت خوشگل و دوست داشتنی با برگ و عطرش میمونه پای سرمای و بی برگییه زمستون...اونم چه عطر گرمی...


این نرگس خانوم قصه خورشید و گرمای سرمای زمستونه زمینه، به اونایی که دوسشون دارین تو این سوز زمستون نرگس هدیه بدین تا گرمای محبتتونو حس کنن... باشه؟؟؟؟؟؟



  • رباب ...